چه بگویم که بدانی که تو را می‌طلبم

یار من باش که من سخت سزاوار توام
مست، در کوی تو آماده‌ی دیدار توام

سر سجاده‌ی شب با تو هم آواست دلم
تا سحر واله و شیدایم و بیمار توام

گفته‌ام #آینه ها را که به شادی بروند-
به رقیبان برسانند که من یار توام

نه فرشته، نه پری، عشق نیاموخته‌اند
این منم، آدم #خاکی ، که هوادار توام

همه شب با تو سخن گفتم و سوز سخنم-
دل‌خوشم کرده که من نیز خریدار توام

چه بگویم که بدانی که تو را می‌طلبم؟
چه بدانم به چه جرمی‌ست گرفتار توام

گوش من را به اذان رمضانی بنواز
باز مستم کن و دریاب که هشیار توام

دست من را به پَرِ پرده‌ی عرشت برسان
که دل‌آشفته‌ام و سخت سزاوار توام

شعر از: عزیز مهدی
دیدگاه ها (۷)

عشق اول صبح عجیب می‌چسبد

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

طلای اصل و بدل آن‌چنان یکی شده‌اند...

بعدِ تو من مثلِ یک آیینه در تاریکی‌ام

مرغ باغ ملکوتم. . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط